شما ثانیه دیگر به♦♥♦ علم و فرهنگ ♥♦♥ منتقل می شوید

داستانک : نه تو کریمی نه من ...

علم و فرهنگ

تبلیغات

داستانک : نه تو کریمی نه من ...

 

  داستانک : نه تو کریمی نه من ...!!  

 

و باز هم داستانکی زیبا و البته کمی خنده دار برای جبران...!!

درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور می‌كرد.چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.كریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟

درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم. آن كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می‌خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد...

روزگاری سپری شد. درویش جهت تشكر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو. كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست !!!
 


برچسب ها : ,,,,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 72 صفحه بعد

.